دوستام...دوستام...دوستام...

ساخت وبلاگ
دیگه میتونیم این تراژدی که خیلی وقته راجبش شنیدیم با پوست و جون حس کنیم منظورم کرمتی زمینه هوای مشهد جدیدا خاکی شده بعضی روزا گردو غبار های شدید تو آسمونه آخر هفته پیش بخاطره کرمای شدید تعطیل بود کم آبی هم که چیزه جدیدی نیست امسال شدت گرفته احساس و خشمی که راجب این موضوع دارم به مرتب پخته تر از زمانیه که‌ کرونا شد اینم یک‌ بحرانه و کرونا ام یک بحران بود نمیدونم نمیدونم میخواستم خیلی کوتاه راجب این موضوع اینجا بنویسم :) تاريخ یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۲سـاعت 15:15 نويسنده تمشک بانو| | دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:01

امروز کلا چه روزه بدی بود ولی میدونی امروز یا این ریجکتی نیست که منو ناراحت میکنه اینکه ما کلا یکساله ریجکت شدیمه که داره ناراحتم میکنه...اینکه یکسال تو هر مسیری رفتم شکست خوردم که ناراحتم میکنه...از‌ پارسال شهریور من کلا تو ریجکتی بودم از کارم بگیر که به فنا رفت از عکاسی که انقدر زحمت کشیده بودم از قطعی اینترنت اصن چی بگم از بیکار شدن ایمان تا این همه این همه دق و دلی سره کارو بیکاریو....آخرم که هیچی نه نمره زبان آوردیم نه امتحان آیلتسی شد بدم اصن این چرخ زندگی این یکسال یک لحظه ام رو ریل نبوده نمیخوام نا سپاس باشم چشامو رو اینکه سالمیمو و عزیزامون پیشموننو الو بلو اینا ببندم ولی این بخش که مربوط به زندگیمه جز به فنایی چیزه دیگه ای نداشته...از کوچیکترین چیز ها ام نتیجه ای نگرفتم....میدونی احساس میکنم از پارسال دارم یک‌ تروما تجربه میکنم احساس میکنم هنوز پارساله میدونی احساس میکنم نگذشته احساس میکنم ریجکتم کلا چجوری به چه امیدی فقط بهم بگو به چه امیدی دیگه چیزیو شروع کنم...وقتی پیامنو فروختیم پست گذاشتم خدایا کائناتا بزار اون موقعی که میخوام اونجایی که میخوام باشم خدایا کائناتا ازت متنفرم ازت متنفرم از کل این دنیا کوفتیت از همه چی از همه چی مرده شوره خودتو دنیاتو این زندگی ببرن هیچی به بی ارزشی این زندگی نیست هیچی هیچی تاريخ پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۲سـاعت 1:23 نويسنده تمشک بانو| | دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:01

کی گفته به مو‌میرسه‌ ولی پاره نمیشه، به مو‌ میرسه مهسا اتفاقا پاره ام‌ میشه اما باز گره میزنی ادامه هم میدی...چون زندگی همینه ... چون ذاتش ادامه دادنه...وقتی آخره بهمن بود و من فکر کردم هیچ‌ جوره به مهاجرت نمیرسیم به یک مو بند بودیم که اونم پاره شد...نشد؟ شد بدم شد...ما بیکارو‌ بدون هیچ برنامه بودیم....ولی دوباره گره زدیمش...نزدیمش؟ ما دوباره کار پیدا کردیم ما دوباره به زندگی برگشتیم خرید کردیم بیرون رفتیم پارتی کردیم ما دوباره دوباره گره زدیم این مو لعنتیو...الانم دوباره گره میزنی دوباره ادامه میدی دوباره موهاتو میبندی دست و صورتتو میشوری و پا میشی ادامه میدی...تو به رویاهات قوله رسیدن دادی و نباید بزاری این مو لعنتی پاره بشه...پاشو پاشو مهسا ادامه بده...پینوشت:هیچوقت هیچکس پرفکت نیست هیچ زندگی ام پرفکت نیست هیچکی لحظه های پول درآوردنشو پست نمیکنه تو اینستاگرام هیچکی صبح تا شب سره کارو پست نمیکنه....همه از خوشیاشون میزارن...ولی همه و همممون به یک‌ مو بندیم به یک مو :) تاريخ شنبه ششم خرداد ۱۴۰۲سـاعت 14:5 نويسنده تمشک بانو| | دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 49 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:12

خلاصه رفته بودم مدارکمونو از دارالترجمه بگیرم داشتم تو یک پاساژ تو سجاد داشتم راه میرفتم که یکی از هم دانشگاهای قدیممو دیدم هیچ حرفی ام نزدیم فقط لبخند زد منم زدم و رد شدم و با این نگاه و با این لبخند یاده 19 سالگیم افتادم وقتی سال 93 داشتم تو خردادش جون میدادم وای واقعا داشتم جون میدادم من بعده 6 ترم دانشگاه رفتن هنوز واحدام پاس نکرده بودم بینهایت زیره فشاره عصبی بودم و خودمو سرزنش میکردم فشار مالی خانواده از یک طرف واقعا بی پول شده بودیم و مریم تازه ازدواج کرده بود همون خرداد دندونم خراب شده بود بینهایت درد داشتم بعده همه ایناااا همه اییینا از لحاظ روحی ام خوب نبودم از یک رابطه کوتاه مدت دراومده بودم و فکر میکردم دنیا تموم شده فکر میکردم زندگی ادامه نداره....تازه سره کار میرفتم بعضی روزا پول اتوبوس به زور میدادم...گوشیم شکسته و داغون بود و...و...و... الان که به این 9 سال نگاه میکنم هر چقدر خدا رو شکر کنم که گذشت کمه و هر چقدر خدا رو شکر کنم که همه این اتفاقا بود بازم کمه خیلی زیاد این مهسایی که ساختمو دوست دارم کسی که از این اتفاقا عبور کرد کسی که کار کرد درس خوند و عشق زندگیشو پیدا کرد...باید بگم همیشه و همیشه خوش شانس بودم و اگرم اشتباهی بوده تقصیره شخصه خودم بود که اونم تا اشتباه نمیکردم درس نمیگرفتم ...درس نمیگرفتم که از هر موقعیتی که دارم نهایت استفاده بکنم نه که 6 ترم بگذره و هیچ غلطی نکرده باشم....یاد گرفتم با آدم درست وارد رابطه شم و تو خودم باشم تو رابزه دروغ نگم زیر آبی نرم...یاد گرفتم چجوری بی پول باشمو خودمو از منجلابش بکشم بیرون....دیگه هیچوقت 19 ساله نمیشم...و چرا ناراحت باشم چرا از اینکه دارم به 29 نزدیک میشم خوشحال نباشم...چقدر شکرگدار چقدر خوشحال و چقدر راض دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:12

دیگه فقط 2 ماه دیگه تا رفتن از ایران مونده اگر از حالم بگم خوشحال و هیجان زده و ناراحت و عصبی و ذوق دار و نگرانم دیگه چی بگم مثلا فکر کن قرمه سبزی خوردی روش شیر موز به همین داغونی، مثلا رفتی مسافرت ولی با اتوبوس مثلا نمیدونم مثلا خوشحالم ولی ناراحتم....فکر دل کندن آدمو خل میکنه بهش فکر نمیکنم میخوام یک روز صبح پاشمو برم فقط برم میخوام به هیچی فکر نکنم....میخوام قوی باشم...مهسا هر چی شد اینجا همیشه خونته آدماش همیشه هم وطنات ... خانوادت همیشه خانوادتن... و دوستات همیشه دوستت دارن...هر چی شد بازم همین خیابونا همین پارکا هستن بازم همه چی هست بهت قول میدم قول فقط برو فقط جلوتو نگاه کن :) تاريخ شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۴۰۲سـاعت 21:25 نويسنده تمشک بانو| | دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:12